چه لب ها که بوسیده نشد
چه راز ها که گفته نشد
و چه نگاه ها که به در ماند
سیرابم
سیراب از این همه حسرت
چیز هایی همیشه در دل هست. جوانتر که بودم بیشتر می نوشتم و حالا نه اینکه عاشق تر نباشم
اما عشق را در گنجه خانه نگه می دارم
و کمتر از آن سراغ می گیرم
غبار آلاود است
اویل غبارش را می گرفتم
اما حالا
تنها نگاهش می کنم
و با خاطرات؛ گذران عمر
آه از این هنجار های دل آزار
آه از این سلوک که پیرمردی پشمینه پوش را ماند و ما چون گاوهایی که هی می شویم با چوبدست این پیرمرد
همان علفزار همیشگی
همان مرتع دیر باز
غافل از اینکه مرتعی نمانده
و علوفه ها همه خشک شده اند
بهتر آنکه در آغل بمانیم
و خاطرات قدیم را نشخوار کنیم
96/08/24
حسرت...برچسب : نویسنده : ghadirnezhad بازدید : 244